تبادل لینک
هوشمند
برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان دیوونگی
های فسقل
دوکتورکوچولوم
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 56
بازدید کل : 11929
تعداد مطالب : 69
تعداد نظرات : 264
تعداد آنلاین : 1
واسه زبان فارسی گفته بود مادر بزرگ یا پدر بزرگ خود را توصیف کنید. منم از زبون یه بچه ی شش هفت ساله ، مامان بزرگش رو توصیف کردم:
مامان بزرگ من ، زنی بسیار تپل مپلی است که لپ هایش در دست می اید و دلت می خواهد ان ها را بکشی. صورتش گرد است و همیشه لبخند های گنده می زند و ماچ های گنده می کند. طوریکه لپ های ادم کنده می شود. همیش عینکی می زند که به ان ، ته استکانی می گویند. ولی من یک بار اندازه گرفته ام. استکان ، گردالو است اما عینک مامان بزرگ ، چهار گوش است. لباس های گل گلی می پوشید که اگر مامان ، ان هارا بپوشد ؛ جواد است اما اگر مامان بزرگ بپوشد ، می گویند که شیک و مجلسی است. که این خودش مسئله ی عجیبی ست و مشکوک می زند. فکر می کنم که گل گلی بودن لباس ، با بالا بودن سن ، رابطه ی مستقیم دارد.
مامان بزرگ مثل من ، دندانهایش یک در میان است.گاهی که با هم حرف می زنیم می گوید که دلش برای دندان هایش تنگ شده است.مامانم می گوید که به جای دندان های شیری که می افتد ، دندان های اصلی درمی اید برای همین به مامان بزرگ می گویم که نگران نباشد اما او فقط لبخند می زند. اوهم مثل من خیلی وقت ها تنها است و کسی به او توجهی ندارد. گاهی کسی حوصله ندارد برای او غذایی که چربی کمتری دارد بپزد و مامان بزرگ هم که شکمو است همان ها را همراه ما می خورد و پس فردا هم حالش بد می شود و همه ناراحت می شوند. گاهی کسی حوصله ی شنیدن حرف های او را ندارد اما من همیشه به حرف هایش گوش می دهم و او برایم قصه می گوید.
اما مدتی است که او را ندیده ام. چند هفته ی پیش ، فامیل هایمان دور هم جمع شده بودند و لباس فورم بر تن داشتند. لباس های مشکی و عجیب و غریب. ریش هایشان را هم بلند کرده بودند. من به این هم مشکوکم. قضیه بو می دهد. حدس من این است که اخراج شده اند و همه با هم در یک معدن زغال سنگ ، کار گرفته اند.
فقط سردرنمی اورم که چرا همه گریه می کردند. شاید انجا که بودند ، بوی پیاز می امد. و یا این احتمال هم وجود دارد که همگی با هم سرما خورده باشند. بابا می گوید که مامان بزرگ به جای دوری سفرکرده و یک خانه ی بزرگ انجا خریده که روزی همه ی ما پیش او می رویم و با او زندگی می کنیم. بابا می گوید که من نباید نگران باشم چون خیلی ها مواظبش هستند و به او خوش می گذرد.
من نمی دانم که انتن دهی انجا چطور است و می توانیم هروقت که خواستیم به او زنگ بزنیم یا نه. مامان بزرگ سواد ندارد و من هم موبایل ندارم که به او اس ام اس بفرستم. اما امیدوارم که بتوانیم یک جوری خبرش را بگیریم.باید به انها که انجا مواظبش هستند بگویم که مامان بزرگ غذاهای چرب نخورد تا حالش بد نشود. و او را تنها نگذارند تا دلش نگیرد.
به هرحال من دلم برایش تنگ شده است. من تلاش می کنم جای او را پیدا کنم و تحقیقاتم ادامه دارد.
نظرات شما عزیزان: